علامه امینی
( خالق الغدیر )
در کودکی دانش آموز ضعیفی بود و برای فراگیری درس های مکتب خانه ای همیشه با مشکل مواجه می شد تا اینکه…
قسمت اول
این داستان ادامه دارد…
|
علامه امینی ( خالق الغدیر ) در کودکی دانش آموز ضعیفی بود و برای فراگیری درس های مکتب خانه ای همیشه با مشکل مواجه می شد تا اینکه…
قسمت اول این داستان ادامه دارد…
در دلم شور امام مذهبم افتاده است بار دیگر ذکر صادق بر لبم افتاده است کیست صادق او رئیس مذهب شیعه بود مهر و عشق حضرتش در باطنم افتاده است شهادت مظلومانه امام صادق علیه السلام تسلیت باد
محمد بن سنان میگوید: عدهای از کوفیان به امام صادق(ع) نامه نوشتند که مفضل با افراد پست (لات) و کفتر باز و شرابخوار نشست و برخاست میکند، خوب است که نامهای به او بنویسید و به او دستور دهید با آنها ننشیند. امام صادق(ع) نامهای به مفضل نوشت و آن را مهر و موم کرد و به آنها داد، و دستور داد که نامه را به دست خود مفضل بدهند. آنها هم به همراه نامه آمدند پیش مفضل - در بین این جماعت اشخاصی مانند زراره و عبد الله بن بکیر و محمد بن مسلم و ابو بصیر و حجر بن زائده بودند - و نامه را دادند به مفضل، پس نامه را باز کرد و آن را خواند، در آن نوشته شده بود: بسم الله الرحمن الرحیم، بخر این و آن را و بخر فلان چیز را … حضرت به چیزی از آن مطالبی که آنها به حضرت درباره مفضل گفته بودند (که مفضل با لات و لوتها و کفتر بازها نشست و برخواست میکند) اشاره نکرد. وقتی مفضل نامه را خواند آن را به زراره داد و زراره هم به محمد بن مسلم داد تا اینکه نامه نزد همه دست به دست شد. مفضل گفت: چه میگویید؟ گفتند: این مال زیادی است، باید فکر و بررسی کنیم و جمع کنیم هر چه داریم و برای تو بفرستیم، به چنین مالی دست نمییابیم مگر اینکه بعدا تو را ببینیم و در این باره با هم فکر کنیم. همینکه خواستند بروند و شروع به شور و گفتگو کنند، مفضل به آنها گفت: حالا ناهار را پیش من باشید (بعد بروید بشینید فکر و بررسی کنید). مفضل آنها را برای ناهار نگه داشت و فرستاد دنبال همان رفقایی که اینها پیش امام صادق(ع) بدگویی و سعایت آنها را کرده بودند. آنها (کفتر بازها) هم آمدند و مفضل نامه امام صادق(ع) را برای آنها خواند. آنها از نزد مفضل رفتند (به دنبال تهیه پول برای خرید کالاهای مکتوب در نامه). در حالیکه مهمانان مفضل مشغول ناهار بودند، آن جوانان لات و کفترباز برگشتند در حالیکه هر کدامشان به اندازه توانشان –هزار یا دو هزار یا کمتر و بیشتر- پول آورده بودند، و قبل از اینکه آنها ناهارشان تمام شود، در مجموع دو هزار دینار و ده هزار درهم آوردند. سپس مفضل به آنها (زراره و …) گفت: آیا میگوید من این جماعت را از نزد خودم برانم و دور کنم؟ فکر میکنید خدا به نماز و روزه شما نیاز دارد؟ این روایت را از زبان استاد عالی می شنویم: منبع
برگزاری اردوی نیم روزه به خرمشهر-آبادان به مناسبت سالروز آزاد سازی خرمشهر
به مناسبت سالروز آزاد سازی خرمشهر اردوی نیم روزه با حضور مدیر مدرسه علمیه، مسئول مهدویت ، فرمانده بسیج طلاب ،کادر و طلاب مدرسه ریحانه النبی صلی الله علیه و آله و سلم شادگان برگزارشد.
و پس از روایت گری توسط مسئولین موزه جهت اقامه نماز جماعت در مسجد جامع حضور یافتند.
این اردو با زیارت مزار سید عباس در آبادان پایان یافت.
اعلام نتایج
آثار برگزیده مسابقه تولید محتوا پژوهش حوزه علمیه ریحانه النبی (ص) شادگان
خانم زینب امینی
خانم فاطمه موسوی
خانم زینب زباری زاده
خانم شاه وردی
خانم مچاسبه
خانم حمیده زنبوری
خانم سعاد آلبوشوکه
خانم اقبال سداوی
تشکر ویژه از همه عزیزانی که در این مسابقه شرکت کردند
روزی دانشمندی به شهر ملانصرالدین وارد میشود و میخواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد ملانصرالدین میبرند. آندو روبروی هم مینشینند و مردم هم گرد آنها حلقه میزنند. آن دانشمند دایرهای روی زمین میکشد. ملانصرالدین با خطی آن را دو نیم میکند. دانشمند تخم مرغی از جیب درمیآورد و کنار دایره میگذارد. ملانصرالدین هم پیازی را در کنار آن قرار میدهد. دانشمند پنجة دستش را باز میکند و به سوی ملانصرالدین حواله میدهد. ملانصرالدین هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه میرود. دانشمند برمیخیزد، ازملانصرالدین تشکر میکند و به شهر خود بازمیگردد. مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش میپرسند و او پاسخ میدهد که: ملانصرالدین دانشمند بزرگی است. من در ابتدادایرهای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استواهم دارد. من تخممرغی نشان او دادم که یعنی به عقیدهی بعضیها زمین به شکل تخم مرغاست. و او پیازی نشان داد که یعنی شاید هم به شکل پیاز. من پنجة دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست میشد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم. مردم شهر ملانصرالدین هم از او پرسیدند که گفتگو درمورد چه بود و او پاسخ داد: آن دانشمند دایرهای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان میخورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان میخورم. آن دانشمند تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخممرغ میخورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز میخورم. آن دانشمند پنجة دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاک بر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود! :))) |
|
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
|